آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

تولدخاله ندا جووون

سلام دخملم ببخشیدکه مامانی دیربه دیربرات مینویسه  عسل مامانی٤شنبه١٩ بهمن تولدخاله ندا بود تودخمله نازم چون حال نداربودی همش نق میزدی ونشد حسابی واسه خاله نداتولدبازی کنیم ولی ازهمینجا به خاله ندا جون تبریک میگیم انشالله ١٠٠ساله بشه مااااااااااااااااااااااچ   تولد  تولد             تولد  تولد                             تولدت مباااااااارک   ...
24 بهمن 1390

آمیتیس و سرماخوردگی...

سلام عسل مامان الهی مامان فدات بشه دخمله نازم شما الان 1ماه و19 روزه که فرشته زمینی شدی دخمله قشنگم جمعه ای که گذشت واسه اولین بار اومدیم حاضرشیم بریم مهمونی انقدرکه من تو خونه موندم و جایی نمیرم صدای همه دراومده حتی خونه ی خاله ندا که طبقه بالای خونه ی خودمون هستش هم نمیرم مامانی همش کلافه ام دوست دارم هرچه سریع تر به هیکل قبل از بارداری برگردم دروغ نگم یه وقت هایی گریه هم میکنم خلاصه راضی شدم و رفتیم خونه ی مامان بزرگ(مامان بابا)عمو ها وعمه زیبا خیلی ذوق کردن برات ولی به خاطر صبا دخترعمه ت زیادنمی تونستن بغلت کنن آخه کوچولوهه ممکنه حسادت کنه خیلی خانوم بودی اصلا اذیت نکردی ولی عسل مامان از وقتی برگشتیم همش ناله میکردی و درست نمیتونستی نف...
19 بهمن 1390

هدیه های آمیتیس وهمکارهای شرکت(سری سوم)

سلام دخملم عسل مامانی بازم خاله های مهربون همکارهای شرکت (پارس آنلاین )زحمت کشیدن برامون هدیه آوردن انشالله جبران کنم واقعادستشون دردنکنه ازاینجا همشون رو میبوسم مامانی عکسشو میزارم که ببینی بازم دستشون دردنکنه شرمندمون کردن. ...
16 بهمن 1390

تولدباباجمشید...

  سلام عسل مامانی  دخملم ١٣بهمن تولدباباجمشیدت بودازاونجایی که مرکزبهداشت گفته بود٤٠روزت که شددوباره ببریمت پیششون و من نمیتونستم تنهایی برم قرارشدصبح ٥شنبه بابابایت بریم مرکزبهداشت بعدتورو بزاریم پیش عزیزجون و من وبابایی بریم پیش دکترم که جای بخیه هاموببینه عسلم برف خیلی زیادی اومده بود توی مرکزبهداشت قد ووزنت رو گرفتند مامانی وقتی به دنیا اومده بودی٤٩ سانتیمترو٢٩٠٠گرم بودی ولی حالاشدی٥٣سانتیمترو٤١٠٠گرم خداروشکرگفتن خیلی خوب بوده ولی هنوزبه نظرمن گنجشک کوچولویی    * ****بابا جون تولدت مبااااااااااااااااااارک******* من وبابایی رفتیم دکتر و توراه برگشت واسه تولدبابایت کیک خریدم البته خودش انتخاب کرد هر...
15 بهمن 1390

×××××40روزگی آمیتیس××××

سلام عسل مامان دخملم١٠ بهمن شما٤٠روزه شدی همه ی بزرگترها میگن ٤٠روزت که بگذره حسابی خانم ترمیشی و شب و روزت رو تشخیص میدی خدا کنه.من که همیشه درحال چرت زدنم خیلی خانومی ها فقط نمیدونم چرا دوست نداری بخوابی خوب ولش کن  اصلا درعوض یه فرشته کوچولو توی خونمون داریم یه دنیا ارزش داره. دخملم شب من و بابایی باکمک عزیزجون(مامان من)شمارو توی خونه حمام کردیم عسلم تا آب ریختیم روی سرت شروع کردی به گریه اصلا هم ساکت نمیشدی الهی بمیرم فکرکنم سردت شده بودآخه موقعیت حمام جوریه که فعلا تاشما کوچولویی نمیتونم اونجا حمامت کنم بابایت زودی با حوله و پتو بسته بندیت کردو بردت جلوی بخاری ولی لبت همینجوری بهم میخورد و کلی گریه کردی شیرم نمیخوردی من که خی...
12 بهمن 1390

هدیه های آمیتیس(سری دوم)

سلام عسل مامانی ببخشیدکه دیربه دیربرات مینویسم  واقعا وقت نمیکنم مامانی دخترقشنگم میخوای یه سری ازهدیه هایی که زحمت کشیدن برات آوردن رو برات بنویسم که وقتی بزرگ شدی بدونی چقدرهمه دوستت داشتن. * دخملم  خاله    های مهربون من خاله فریبا وخاله منیژه جون زحمت کشیدن برات نفری٥٠هزارتومان هدیه دادن  مامانی خاله جون ها ازراه دوری اومده بودن فقط به خاطرشما ازهمین جا می بو سمشون *عسلم عمه های باباجمشیدودخترعمه وپسرعمو وزن عموی باباییت هم زحمت کشیدن١٥.١٥.١٠.٢٠.٣٠ هزازتومان هدیه دادن دستشون دردنکنه  مامانی باپول هایی که برات جمع شدبرات ٢تاربع سکه خریدیم. *دخملی عمه جون من ودخترعمه های ماما...
12 بهمن 1390

1ماهگی آمیتیس

هورااااااااااااااا هوراااااااااااااا دخملم ١بهمن یکماه شد مبارک باشه عسلم گنجشک مامانی بالاخره مامان وقت کرد یکم برات بنویسه من و بابایی پریروز یعنی١بهمن چندتا عکس ازت انداختیم ولی دخملم هنوز کوچولوهه همه ی لباس هات برات بزرگه هرعکسی که مینداختیم ازت یکم شیرمیخوردی و دوباره عکس بعدی وقتی گرسنه ات میشه قاطی میکنی هرجا وتوهرشرایطی که باشم بایدزودی بهت شیربدم وگرنه انقدرگریه میکنی که اشک هات همه ی بلوزت رو خیس میکنه الهی مامان فدات بشه اینم چندتاازعکس هات زیادوقت ندارم گلم الانم که دارم برات مینویسم توبغله باباییت داری باشیشه شیرمیخوری بایدزودی ازباباییت بگیرمت که بابات بره بخوابه آخه ٥صبح بایدبره سرکار. ...
2 بهمن 1390

20روزگی و پستونک

سلام آمیتیس مامانی ببخشیدکه انقدردیر به دیر برات مینویسم عسلم هم اینترنت خونه قطع شده بودهم شما وروجک انقدرسرگرمم کردی که اصلا وقتی برام نمیمونه.گنجشک مامانی ازاونجایی که شما خیلی گریه میکردی وبی تاب بودی تصمیم گرفتیم بهت پسنونک بدیم عسلم انقدرشبها بی تابی میکنی که من ٥شب پشت سرهم نمیخوابیدم تا کارم به دکتروسرم میکشه الهی بمیرم برات توام خیلی اذیت میشی دکترمیگفت همه ی بچه ها دل دارن.عسلم این عکس ها برای ٢٠روزگیت واولین روزی که پستونک خوردی بود خیلی برات عجیب بود همش درو دیوارو نگاه میکردی.   ...
2 بهمن 1390
1